ساسو (sasoo)

متن مرتبط با «دیشب به سیل اشک» در سایت ساسو (sasoo) نوشته شده است

سه روزی هست انگار بهار...

  • هوا سه روزه سرد نیست ۲۲ تا ۲۴ درجه است وسط روز ..یه روزش رفتیم شهر بغلی قدم زدیم لب ساحل و فیش اندچیپس خوردیم روز دومش رفتیم روستاهای دور شهر به دوستمون توی چک کردن کندوهاش کمک کردیم روز سومش نشستیم خونه و توی باغ از بهار لذت بردیم با گربه ها بازی کردیم و یه حوض دست‌ساز و پاند کوچیکی که ساختیم رو تماشا کردیمکباب کوبیده و گوجه زدیم بر بدن و آخرش هم هندونه خوردیم ...فردا هم مونده هنوز که آفتابه قبل از اینکه بارون های بی پایان شروع بشه فردارو چیکار کنیم؟...انگاری قراره کل ویتامین دی نداشته ی این شش ماه گذشته رو توی چهار روز جبران کنیم ..حتی برگهای انگور هم توی این سه روز آفتابی کامل چندبرابر رشد کردن... 2024//10/05 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به او که به ذره ها پیوست

  • سلام خوبی قشنگم؟ عید و بهارت مبارک یه دنیا دلتنگ دیدنتم ..حیف همه چی نشان از دیگر ندیدن تو دارد . حتی این تکنولوژی پیشرفته ی تماس تصویری هم مرا به تو نزدیک تر که هیچ دورتر کرد ...گفتم شاید اگر به شیوه ی هزاران سال پیش برایت نامه بنویسم . یا به رسم دیرینه ی رویاها در خواب ببینمت و حرف بزنیم و بی واسطه بشنوی و ببینمت و بی واسطه تماشایم کنی ، کارگر افتد ...اگر از احوالات من خواسته باشی راستش بد نیستم ..لحظه ها و دقایق تکراری میگذرند و ما منتظریم ، منتظر روزها و ساعتها که بیایند و بروند و یه جایی لابد بی خبر تمام شوند.‌دیشب دومین و آخرین زوج و مهمانهای عید به دیدن ما آمدند ..یادت می آید چقدر عیدها مهمان داشتیم؟ چقدر دور و ورمان شلوغ بود؟ولی اینجا آنقدر از آدمها دور بودم که وقتی* میم* آمد فراموش کردم چقدر دلم لک زده بود یک زن را بغل کنم به یاد تو ... و اینکه چقدر دلم کلا آغوش زنانه میخواست .. لبخند و گپ و گفت زنانه ...ولی یهو وقت رفتنشان مثل خل ها بغلش کردم و گفتم وقتی اومدی بغلت نکردم ...بعدش پیش خودم فکر کردم نکند خل و غیرعادی به نظر اومدم ؟؟که گفتم مهم نیست ... بی خیالچند روز پیش هم زوج همسایه به خانه ی ما آمدند ، برای دادن خبری خوش ..*بی* و * اَل* روی مبل سیاه و چرمی نشستند از شیرینی های ایرانی خوردند در مورد اجزای هفت سین کنجکاوی کردند بعد پرسیدم همه چی خوبه ؟* اَل* زودتر از *بی* گفت: ما دوباره داریم صاحب بچه می شیم..نیشم به لبخند باز شد بعد از چند روز غمگینی به خاطر اشکالی غیرقابل جبران در مدارک درخواست تابعیت انگلیسیم که به معنی انتظار روزها و ماه های بیشتری بودحالا تا اکتبر و پاییز که بچه شون به دنیا بیاد انتظار معنای دیدن چشمهای کوچولوی نوزاد بی و ال در همسایگی رو , ...ادامه مطلب

  • ننه و گربه های کوچه

  • ننه زیور چهل پنجاه سال پیش اونموقع ها که غذا دادن به گربه های محله دستاورد عظیمی انگاشته نمیشد و تجارت گربه و محصولاتش مد نشده بود و بچه های اون موقع که الان دارن مملکت رو میگردونن گربه های محله رو دار میزدن . این زن از همون غذای ساده ای که میخوردیم به تمام گربه های کوچه و پشت بوم غذا میداد و مهر می ورزید . تکه کلامش هم این بود که اینا خیلی گناه دارن گسنه شان بو زفان ندارن بئون .( خیلی حیوونکی اَن ، چون گشنه شون باشه نمیتونن حرف بزنن بگن) بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پنجشنبه تِرزدِی

  • اخر هفته های اینجا هم از شب جمعه شروع میشه تا شب دوشنبهو امروز پنجشنبه است و من که صبحم با سردرد بی وقفه و کنسل شدن تست اسکن هسته ای از قلبم شروع شده بود طاقت این هشت روزم طاق شد و وقتی همسر اومد تا میتونستم اشک ریختم پرستارها اومدن اشک ریختم دکترها اومدن و یه مشت اراجیف تحویل دادن که بری خونه چیزیت بشه دوباره پروسه از اول شروع میشه و من باز اشک ریختم ....اووونقدر اشک ریختم که چشمهام شد کاسه ی خون ..گفتم همه چی رو اعصابمه صدای پاها ، بوق های طولانی صدا کردن پرستارها ، صدای ماشینهای خیابون حرکت ابرها رو هم دیگه دوست ندارم درختهارو هم ..دلم خونه مون رو میخواد میخوام از پنجره ی خونه مون آسمون و پرنده و گربه های همسایه رو ببینم .میخوام چایی و نون پنیر و برنج خودمون رو بخورم دستشویی و پله های خودمونو میخوام میخوام اصلا خونه مون بمیرم ..همسر گوش داد و گوش داد و گفت بگی ببرم خونه می برمت اومد بغلم کرد به دکترها گفت آنژیوکتش رو در بیارید بذارید کافیش رو بخورهبرد منو پایین توی سالن اصلی از کاستا یه کاپوچینو با بیسکوئیت خرید رفتیم حیاط نشستیم و یه گنجشک اومد ریزه های بیسکوییت رو میبرد لای بوته ها بعد صدای جیک جیک بچه اش میومد از خودش و نی نیش فیلم گرفتم بعد یه پروانه نشست روی دوش همسر بعد روی دست من . هی رفت و هی اومدرفتیم فروشگاه چرخیدیم تا دلم وا بشه ..به یه سری عروسک نرم خرگوش و خرس برخوردیم دلم یکیشون رو خواست خریدیم اومدم بالا واسش یه گل سر قرمز بافتم با یه میل قلاب بافی امشب بغلش میکنم و میخوابم ..آرومتر شده بودم همسر رو بوسیدم و او رفتاسم خرگوشک نرم شد: تِرزدِی ..پنجشنبه ای که همه ی فضاش تنگ و تاریک و دلگیر و غریب بود پنجشنبه ای که دلم هیچی جز خونه نمیخواست . هیچی هیچی ..پنجشنبه, ...ادامه مطلب

  • یک صبح افتابی بهمن ۱۴۰۱

  • اینجا می نویسمش شاید همین یک روز بماند چون میدانم همه ی آن لحظه های حتی یکساعت بعد از این نوشته از یادم می روند ..صبحی نور آفتاب قبل از طلوع، آسمان رو نارنجی کرده بود و خط عبور هواپیماها که گویی کودکی ناشیانه بر کاغذی رنگی با مداد سفید خط خطی کرده بود .بعد از خوردن یک ویتامین دی و یک قرص تیروئید و روشن کردن لباسشویی نشستم به بافتنی هی به گلهای لاله و نرگس تولدم در گلدان نگاه میکردم هی به بافتنی ام .دارم گل بابونه در صفحه ای مربعی قلاب بافی میکنم تا چهارتا از این مربع ها بشود جا موبایلی ای قشنگ .یه زنبور سرمازده که آورده بود توی اتاق روی شیشه ی پنجره داشت راه میرفتبهش گفته بودم از ساندویچی که میخوری برای من هم درست میکردی گفت تو همیشه این ساعت خواب بودی ولی رفت ساندویچ عسل و کره درست کرد البته خودش عسل و پنیر داشت میخورد من گفتم دوست ندارم .کمی از آخر ساندویچ عسلیم رو نزدیک زنبور بردم دخترک چسبید به نون و زبونش رو درآورد و سخت مشغول خوردن شد و ول کن نبودساندویچم رو واسش گذاشتم تا هرچه خواست بخورد .حالا زنبور رو فرستاده بیرون پر زده رفته خودش هم لباسها را برده در حیاط در آفتاب کم جان پهن بکند. و من وبلاگ می نویسم . بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شب سیزده به در، روز اول پریودی و روز ....۱۲ فروردین

  • کاش یک چیزی از جنس انسان به بی نیازی ، و توان  و ظرفیت ، بزرگی  و گستردگی  نیرویی که به اسم خدا مشناسیمش بود که فقط وقتهای گریه ها میرفتی بغلش بی هیچ سوالی، درخواستی اشکهای آد, ...ادامه مطلب

  • چیکار داری به زندگی ما ...

  • دیشب پیاده  توی هوای سرد  داشتیم برای دوست ایرانی  یه سری مایحتاج و خرید می بردیم. چون از ایران برگشته  و تست ویروس داده و توی خونه خودشو قرنطینه کرده .او  توی راه بهم میگه  میدونی از اون آشغالها که گ, ...ادامه مطلب

  • نزدیک بهار

  • ...گاهی اونقدر دلم واست تنگ میشه که هی صدات میزنم باور کن از ثانیه ی بعد از رفتنت تا همین الان، ذره ای از خواسته ام کم نشده .که میخوام برگردی، میخوام ببینمت. اما گاهی میگم با خودم: چرا برگرده به این د, ...ادامه مطلب

  • دیشب

  • دیشب یعنی شب پانزدهم دیماه نود و چهار  یکی از رویایی ترین و زیباترین خوابهای زندگیمو دیدم  نرسو بود زمستون و ابر  توی حیاط پشتی ایستاده بودم که چند دسته از  پرنده های مهاجر از رو سرم رد  شدند جیغ کشیدم وااای چقدر قشنگ  هرچی رفتم با موبایلم عکس بندازم رد میشدند تا دسته ی پرنده ی بعدی بیان  خلاصه عکسهام خوب نشدند بعد که صداها آروم گرفت هوا و آسمون رنگش عوض شد رنگارنگ شد اول فکر کردم برف و بارون ریزند دستهامو دراز کردم بارون رو  حس کنم  اما  اما دیدم یه تعداد ماهی ریز توی دستهامه . بعد خوب نگاه کردم اطرافو دیدم وااای خدااا اینا دیگه چی اند !!چرا این شکلی . ,دیشب باباتو دیدم آیدا,دیشب تو خواب وقت سحر,دیشب به سیل اشک,دیشب تو باغ فردوس,دیشب اومدم خونتون نبودی,دیشب همین موقع,دیشب که بارون اومد,دیشب تو بیت,دیشب بخدا بودم,دیشب تو کجا بودی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها