اینجا می نویسمش شاید همین یک روز بماند
چون میدانم همه ی آن لحظه های حتی یکساعت بعد از این نوشته از یادم می روند ..
صبحی نور آفتاب قبل از طلوع، آسمان رو نارنجی کرده بود و خط عبور هواپیماها که گویی کودکی ناشیانه بر کاغذی رنگی با مداد سفید خط خطی کرده بود .
بعد از خوردن یک ویتامین دی و یک قرص تیروئید و روشن کردن لباسشویی نشستم به بافتنی
هی به گلهای لاله و نرگس تولدم در گلدان نگاه میکردم هی به بافتنی ام .
دارم گل بابونه در صفحه ای مربعی قلاب بافی میکنم تا چهارتا از این مربع ها بشود جا موبایلی ای قشنگ .
یه زنبور سرمازده که آورده بود توی اتاق روی شیشه ی پنجره داشت راه میرفت
بهش گفته بودم از ساندویچی که میخوری برای من هم درست میکردی گفت تو همیشه این ساعت خواب بودی
ولی رفت ساندویچ عسل و کره درست کرد البته خودش عسل و پنیر داشت میخورد من گفتم دوست ندارم .
کمی از آخر ساندویچ عسلیم رو نزدیک زنبور بردم
دخترک چسبید به نون و زبونش رو درآورد و سخت مشغول خوردن شد و ول کن نبود
ساندویچم رو واسش گذاشتم تا هرچه خواست بخورد .
حالا زنبور رو فرستاده بیرون پر زده رفته
خودش هم لباسها را برده در حیاط در آفتاب کم جان پهن بکند.
و من وبلاگ می نویسم .
ساسو (sasoo)...برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 76