یک صبح افتابی بهمن ۱۴۰۱

ساخت وبلاگ

اینجا می نویسمش شاید همین یک روز بماند

چون میدانم همه ی آن لحظه های حتی یکساعت بعد از این نوشته از یادم می روند ..

صبحی نور آفتاب قبل از طلوع، آسمان رو نارنجی کرده بود و خط عبور هواپیماها که گویی کودکی ناشیانه بر کاغذی رنگی با مداد سفید خط خطی کرده بود .

بعد از خوردن یک ویتامین دی و یک قرص تیروئید و روشن کردن لباسشویی نشستم به بافتنی

هی به گلهای لاله و نرگس تولدم در گلدان نگاه میکردم هی به بافتنی ام .

دارم گل بابونه در صفحه ای مربعی قلاب بافی میکنم تا چهارتا از این مربع ها بشود جا موبایلی ای قشنگ .

یه زنبور سرمازده که آورده بود توی اتاق روی شیشه ی پنجره داشت راه میرفت

بهش گفته بودم از ساندویچی که میخوری برای من هم درست میکردی گفت تو همیشه این ساعت خواب بودی

ولی رفت ساندویچ عسل و کره درست کرد البته خودش عسل و پنیر داشت میخورد من گفتم دوست ندارم .

کمی از آخر ساندویچ عسلیم رو نزدیک زنبور بردم

دخترک چسبید به نون و زبونش رو درآورد و سخت مشغول خوردن شد و ول کن نبود

ساندویچم رو واسش گذاشتم تا هرچه خواست بخورد .

حالا زنبور رو فرستاده بیرون پر زده رفته

خودش هم لباسها را برده در حیاط در آفتاب کم جان پهن بکند.

و من وبلاگ می نویسم .

ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 76 تاريخ : چهارشنبه 3 اسفند 1401 ساعت: 15:48