دیروز یکی از نوشته های یازده سال پیشم رو یعنی سال هزاروسیصد و نودو یک شمسی رو فیسبوکم یادآوری کرده بود که گفته بودم: (من از دنیا چیزی نمیخواستم جز دو بق بقو ، دو پروانه ، دو پرستو ..یک دوستت دارم و یک سقف از ستاره روشن ..)
اونروز حتی فکرش رو هم نمیکردم که روزی همسایه ای داشته باشم توی یه کشور دور که بهم بگه بیا حیاطمون ببین شکوفه های آلو مثل بارون سفید و قشنگ دارن میریزن ، بعد باهم ریزش قشنگ شکوفه های درخت گوجه سبزشون رو روی کنده های چوب اجاق زمستونیشون روی خاک باغچه تماشا کنیم در حالیکه کنارم گربه ی سیاه قشنگشون همون سمت رو لحظاتی با ما به تماشا نشسته. و یه بامبلبی خسته رو چوننمی پرید و همسایه یه ( مایت) یا کنه روی بدنش پیدا کرده بود با دقت وارسی کنیم و به بلند کردن یهویی دست و پای بامبلبی دوتایی بخندیم و بگیم : اوه انگار داره میگه : لیو می اِلون . و ما تنهاش بذاریم شاید در آرامش بمیره ...
من از دنیا چیزی نمیخواستم جز همین آرامش در طبیعت و گفتگوی با آدمها درباره ی قشنگی های اطرافمون دور از هیاهوی جهان آدم بزرگها ...
ساسو (sasoo)...برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 17