و پدر...

ساخت وبلاگ

بابا با لباس آبی آسمانی از روی تخت بیمارستان شهری که خاله ها زندگی میکنن حرف میزنه با ایمو .

با دستش پلک افتاده اش رو بالا میگیره و نگام میکنه

نمیدونم چی میبینه یا اصلا چیزی میبینه؟

میگه : بیا دیگه .. چرا نمیایی؟ ساسو (sasoo)...

ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:23