پاییز,های تنهایی و تهران بارونهای قشنگش یادمه و کوچه های دروازه شمیران و خیابون خورشید و برگریزان چنارهاش .
و قدم زدن توی بارون و تماشای روزای قشنگ تهران .بعد جای من تا خود بهار معلوم بود . چسبیده به بخاری و درازکش وبلاگ نویسی و اینستاگرام و تلگرام رفتن . و بعد گاهی وحشت از تنهایی . و ترسناک شدن هرصدایی حتی صدای پای سوسکها رو هم می شنیدم . گاهی توهم میزدم سرم که رو بالش بود حس میکردم صدای نفس کشیدنهای طبقه پایینی رو هم میشنوم . گاهی حتی تا سه نیمه شب بیدار بودم و توی دنیای مجازی به سیر آفاق مشغول بودم .
حالا اولین پاییز, یه قاره,, ی دیگه رو دارم تجربه میکنم . با بارونهاش با روزها و شبهای سردش با درختهای قشنگش و خش خش زیر اونا که چندتا سنجابن دارن دنبال میوه هایی که چال کردن میگردن و هی زمینو میکنن. و دوچرخه سوارها و کلاه ایمنی و کوله پشتی هاشون . دیگه توی مسیر اون دشتهای شهر شمالیم نیستن از اون غصه ها و دغدغه های اون سن خبری نیست نه که پخته تر شده باشم که من هیچ وقت یه آدم بزرگ نمیشم . بلکه شکل غصه ها و دغدغه ها عوض میشه . بعد انگار دیگه توی این سن دست خودتو هم میخونی و نمیتونی با هیچ فلسفه ای خودتو گول بزنی و آروم کنی . گاه پیاده گاه با ماشین و گاه با دوچرخه که شاید یک ارزوی مهم نوجونی و کودکیم بود و الان بهش رسیدم . میرم کلاسهای کانورسیشن و مکالمه و گفتگو در چندتا کتابخونه و مرکز اجتماع محله ها . از تمام قاره,, ها مهاجر میبینم . و دیگه نمی ترسم از اینکه یه مکالمه ی بی سروته حتی با معلم زبانم یا بغل دستیم به زبان انگلیسی داشته باشم . و بالاخره زورمو میزنم منظورمو بفهمونم . و گاهی حسرت میخورم کاش جوونی که الکی میشستم غصه میخوردم زبان میخوندم . و الان راحت میتونستم تموم انچه توی سرمه به انگلیسی بگم و هی دنبال واژه و کلمه نگردم .
بازهم میگم بیخیال . درست میشم منم . اینجا این روزا پر از هیاهوی قبل از سال نو هست . و من باز مثل تموم بچگیام دلم واسه اسکروچ و کارتون سرود کریسمس تنگ میشه . دیگه باس بخوابم فردا روز بهتری خواهد بود . باور دارم .
ساسو (sasoo)...برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 134