سخت، زیبا

ساخت وبلاگ
پشت میز چوبی باغ نشسته ام آفتاب قشنگی پهن شده روی همه چی. و من توی یه سینی سفید مشغول جدا کردن و جمع اوری بذرهای ریز یک نوع سبزی خوردن هستم . سیبها و انگورها و گلابیها دارن میرسن ‌. صدای چند پرنده از روی درختها میاد . نم بادی هم میوزه و هوا بوی بعد از بارونهای ییلاق رو میده . گربه ی همسایه که انگار هزار ساله منو میشناسه آنچنان با آرامش و اطمینان خاطر زیر میز جلوی پاهام لم داده جوری که کمی از بدنش با پای من تماس داشته باشه. حس خوبی دارم از احساس امنیتش.. به این لحظه ام به این دقایق قشنگ دقیق میشم . سالهایی که تهران تنها زندگی میکردم و سالهای دور از مامان و خانواده تک تک خاطرات اینجوری رو مرور میکردم همونها که هی تکرار کرده بودم و ثانیه به ثانیه اش رو حفظ بودم لحظه هایی که ننه به گلهای حیاط آب میداد . مامان صبح ها در ارامش بهارنارنج جمع میکرد یا باهم از دربند غروب آفتاب رو تماشا میکردیم تموم افطار و سحرهایی که داشتیم . یا بچگی با ننه میرفتیم پنبه زار کوچکی که داشت . همه رو مرور میکردم و لذت میبردم . فقط تفاوتی هست بین اون خاطرات و لذتها با امروز . و اون اینه که من آنروزها به از دست رفتن اینهمه قشنگی حتی فکر هم نمی کردم چه رسد مطمئن باشم و یقین داشته باشم که تبدیل به گذشته هایی بی بازگشت میشوند . اما بعد از دست دادنها و جدایی ها و تنهایی ها حالا خوب یا بد خوشبختانه یا متاسفانه باور پیدا کردم که این لحظه های خوش روزی دیگه نیستن یا عوض میشن یا تموم میشه یا شکلش اینجوری نیست یعنی خلاصه اونقدر سریییع اونقدر سریع محو میشن که فکرشو هم نمیتونی بکنی .
اما اما این فکر یه خوبی ای هم داره سعی میکنم تا اونجایی که میتونم از ثانیه ثانیه ی اکنونم لذت ببرم خووب تماشا کنم . خوب بو کنم .خوب حس کنم و خدارو شکر گزارباشم واسه تموم نعمتها یا همون لحظه های آروم و قشنگ گاه گاه زندگی رو به من بخشیده که روزی تبدیل به گذشته میشن و ثانیه هایی بی بازگشت .
حالا با علم به فانی بودن همه چی به اشیا به آدمها به برگها درختها به عزیزانم نگاه میکنم . گاهی دردناکه اما واقعیت زندگی ای که بیرحمانه و سخت زیبا, داره سوت کشان میگذره همینه .

ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 138 تاريخ : يکشنبه 11 آذر 1397 ساعت: 0:24