یکسالگی

ساخت وبلاگ

...
امروز دقیقا یکسال شمسی گذشت از روزی که فخرالملوک  دمدمای صبحی سرد روسری گلگلی زرد رنگش را سرکرد و  پدر و برادرزاده های  خواب آلودش را بوسید و در اغوش گرفت  و قبل از عزیمت در حیاط  کالسکه رو  ایستاد و یکبار دیگر  آن  سنگ فرشها و حوض زیبای وسط باغ و  درختهای سرو عمارت مسعودیه را خوووب تماشا کرد. 
تمام خوشی ها و غم ها ، خنده ها و اشکهای این سالیان لحظه ای از ذهنش گذشت ولی  سعی کرد دیگر به چیزی فکر نکند. چون سالهاست بر او معلوم شده همه چیز را نمی توان با هم داشت حداقل برای فخرالملوک اینگونه بوده است.
و این گفته ی نویسنده و کاتب مشهور را زمزمه کرد : قوی بمان داستان تو (زندگیت)  هنوز تمام نشده . 
باری به هر جهت  بین راه  اگرچه هوا تاریک بود اما در نور چراغ ها به کوچه های خلوت و ساکت طهران چشم دوخت ، بهارستان ، میدان ژاله  مغازه های بسته ، انگار نه انگار همان تهران بعد از ساعت شش صبح است‌ .
او  فقط میدانست فردایش هرچه باشد دیگر شبیه امروز صبح نمی شود . او سالها پیش را به یاد آورد که  شبی با یک چمدان  کوچک شهر شمالی و زیبایش را به مقصد طهران و زندگی در عمارت و پایتخت ترک کرد و همین چند دقیقه پیش مجدد تمام زندگی اش را با دو چمدان برداشت و با اعظم  الملوک و برادرها که به  مشایعتش دست تکان میدادند وداع کرد . بالا رفت و بالا ، انقدر که کم کم زمین کوچک و کوچکتر شد ... یکسال به سرعت باد گذشت و من هنوز هم دلم برای صبح های عمارت مسعودیه و میدان بهارستان و عصرهای باغ نگارستان تنگ میشود .
برای گربه ی  پشمالوی محله ی دروازه شمیران که همیشه ی خدا حامله بود . برای حسین آقا میوه فروش محله یا فلافل معرکه ی خیابان زرین نعل. ‌ همینطور قدم زدن در خیابان های پر چنار و  محله های حصار ناصری  که از کشفشان لذت می بردم ..
و ما با داستان زندگی پیش می‌رویم تا نامعلوم .‌ در این عکس گربه ی همسایه که  البته بیشتر با «او»  الفتی دیرینه دارد،

#England
 Stay strong
Your story isn't over yet.
 Jibran khalil
فک کنم جمله از جبران خلیل جبران باشه

نوشته واسه چهارم اسفند ۹۷ یا بیست و سوم فوریه ۲۰۱۹ بود

ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 150 تاريخ : چهارشنبه 22 اسفند 1397 ساعت: 2:38