یک خاورمیانه ای

ساخت وبلاگ

بدعنقی و بی حوصلگی این روزهایم را برای دقایقی فراموش میکنم .وقتی صبح در حیاط پشتی رو وا میکنم سرما میزنه داخل همینجور اخمو در حالیکه میام از پله ها پایین یهو پیشی میو میو کنان و التماس کنان میاد سمتم و غذا میخاد ..
بی توجه به چاق سلامتی من بی وقفه فریاد میزنه ..
و مجبورم میکنه برم از  مرغ ناهار واسش بردارم و اون هم طاقت نمیاره و تا پای گاز میو میو کنان دنبالم میاد .وقتی سرش رو  بالا میاره و با  چشمهای سبز قشنگش  منتظر ، نگاهم میکنه آرومتر میشم .
بعد که میزنم  بیرون و به  قهوه خونه ی محله میرسم و خنده ی گل و گشاد لارا رو می بینم .و پیرزنهای کتابخونه که تا منو می بینن چشماشون رو گشاد میکنن و دندونهاشونو  میریزن بیرون و خیلی شمرده  تکرار میکنن:  اوه ، های ،گودمورنینگ  . هاو اور یو؟ آر یو فاین؟ 
من از سر اجبار به سبک خودشون  لبهام رو  تا بناگوش باز میکنم تا جوابشون رو بدم ...
چرا که اینا هیچ وقت نمی فهمن یه ,خاورمیانه, ای میتونه چه حسهایی رو تجربه کنه .
اصلا یه ,خاورمیانه, ای هرجای دنیا هم باشه دردهاشو کول میکنه باخودش میبره...
اما خوبه که لبخندها و سلام این  آدمهای غریبه رو دارم .. 
چیزی که در تنهایی های تهران همه ی مردم هموطنم ازمن دریغ میکردن . از هم دریغ میکردیم.
اخه ما خندیدن  رو کم کم بغل دردهامون فراموش کردیم ..
هر سلامی رو آغاز خواسته ای دونستیم  و ترسیدیم ...

ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 143 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59