شب شده و کنار بخاری دراز کشیدم ، از تیکه های امروز سه چیز رو روشن به یاد دارم:
یک : گلهای نارنجی لادن که از حصار چوبی به رنگ قهوه ای سوخته ی خونه بغلی پل کنار حوض کوچک ماهی هاش زدن بیرون ...
دوم: توی کلاس زبان پسر جوان کنیایی موفرفری داشت واسم تعریف میکرد دوچرخه اش رو سیصد پوند خریده و هر روز کولش میکنه و میبره طبقه ی دوم خونه و نمیخواد بذاردش توی حیاط جلویی تا دزدببردش ...
سوم: توی اتوبوس سرم رو چسبونده بودم به شیشه و بارون شدید و آدمهای بیرون رو تماشا میکردم .. یه لحظه یه سگ سیاه گنده ی خیس که با صاحبش بود سرش رو برگردوند و کنجکاوانه آدمهای اتوبوس رو تماشا میکرد چهره اش به قشنگی و کنجکاوی بچه های دو سه ساله ی شیرین بود .
برم بخوابم ..
ساسو (sasoo)...
برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 130