عبور باید کرد ....

ساخت وبلاگ

این روزها
 بعدازظهرهای برگشتن از کلاس زبان ، توی آفتاب کم جون با دوچرخه ام از پارکینگ کالج که بیرون میام و شروع به پا زدن میکنم. همزمان یه سردی خاص و دلچسبی می خزه توی لباسهام ، دور گردنم . و من رکاب زنان از همه چیز عبور میکنم، 
از مادرهای جوان با کالسکه ی بچه هاشون ، از  گپ و گفت و خنده ها ی بلند هنرجوهای نوجوان با همکلاسی هاشون ، اون مرد میانسال که غذاش رو با  پرنده های جلوی کلیسای جامع شهر شریک شده ..
زنی با لباسی رسمی که با قدم هایی کوتاه  و هم اندازه خیلی چسبیده به دیوار راه میره..
مردهای تیره ی خسته  با تاکسیهای آبیشان منتظر جلوی هتل ماریوت..ّ
پسر دخترهایی که هرجا چمن و آفتابی پیدا کردن دراز کشیدن یا نشستن چفت هم ..
اینروزها برگشتن از کالج  و وسط شهر رو دوست گرفتم وقتی بین پازدنهای   گله ایه  دوچرخه سوارها که با سرعت از بغلم رد میشن و صدای زنگ شون از پشت سرم شنیده میشه با  عجله ا ی قشنگ،همه   خسته و با شتاب از درس، کار، یا گردش  در حال برگشتنیم.
چراغ قرمز وسط شهر و ایستادن پشت ردیف   دوچرخه ها تا سبز شدن رنگ اون دوچرخه ی کوچولو و ادامه دادن .

اینروزها مشغول عبورم ، از کنار رود و فریاد مرغ های دریایی گرسنه اش .
از زارا و مَنگو و مک دونالد و نیرو و اِستارباکس 
نِکست و هانتر و دکترمارتین و پِرایمارک..
از استانبول شاپ و  اتوبوسهای دو طبقه  ی اِستِیپُلتون رُد .
  
از کارگرهای ساختمونی که همشون صدای رادیوشون بلنده 

از آیکیا و سنجاب کوچولوی اون راه میانبر باریک
به خونه و عطر قورمه سبزی و چای نعنای حیاط ..
به چمن زده شده و 
 انگورهای آویزان از درخت

به تلویزیون روشن و تغییرات آب و هوا و  درگیری های هنگ کُنگ..‌
به مرد خسته ی  منتظر ..

 

 

ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 122 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59