مهاجر

ساخت وبلاگ

تاریک و روشن دم غروب بود توی جاده های سبز از روزی زیبا در منطقه ی دُرسِت برمیگشتیم 
ما یاد آهنگ کلاغ های منوچهر سخایی افتاده بودیم از یوتیوب پیداش کردم و داشتیم گوش میدادیم : غروبا که میشه روشن چراغها،  میان از مدرسه خونه کلاغ ها 
همینطور که  چشمم به جاده و گاه به کنار جاده بود .
یهو حس کردم یه مرد سیاهپوست کنار جاده ی خلوت تمااام بدنش رو ول کرده رو زمین. 
جوری که انگار اصن توان نشستن هم نداره به سختی خودش رو  نشونده..
به سرعت ازش رد شدیم.
گفتم به او بگم که دیدیش؟ یادم اومد اینجا غریبه ها رو سوار نمیکنن 
و هزارفکر دیگه ..
داشتم با خودم حرف میزدم که دیدم او یهو گفت : یه نفر رو گوشه ی جاده دیدم حالتش از فکرم نمیره ..
منم از خدا  خواسته گفتم آره دیدمش خیلی  خیلی بدجور و خسته نشسته بود روی زمین ، نمیشه بریم ...ادامه ندادم ترسیدم به خاطر من بره و مشکلی پیش بیاد ..
که حرفم تموم نشده دور زد و برگشت .
بهش رسیدیم هنوز همونجور نشسته بود .
کنارش ایستادیم به زور به ما نگاه کرد. فک کنم ترسیده بود اینا چکار دارن ؟ 
بعد او صداش زد؟  چشمهای خسته  اش رو به ما انداخت. بهش گفتیم: کجا میخوایی بری ؟
گفت : شهر 
گفتیم بپر بالا .
یهو چهره اش صد و هشتاد درجه تغییر حالت پیدا کرد. 
زودی پاشد و اومد سوار شد ..
و تشکر کرد ..
توی این منطقه در فروشگاه مارکز  اَند اِسپِنسِر کار میکرد و توی قفسه ها وسیله میچید و تمیز میکرد . 
ازمسیحی های  نیجریه بود و سه تا بچه داشت.  پنج روز هفته رو با اتوبوس می اومد اینجا و برمیگشت ..
ما هم گفتیم که  از کجاییم .
پرسید مسلمانید ؟
بعد او گفت : دین مهم نیست همه برادریم و انسان ..
مرد تایید کرد ..
مرد نیم ساعته دیگه اتوبوسش می رسید و چهل دقیقه تا  مرکز شهر باید میرفت و از اونجا یک ربع تا خونه قدم میزد ...
جایی در آپارتمانهای دولتی نزدیک مرکز شهر پیاده اش کردیم ..
وقت پیاده شدن نگاه‌ خندان و زیبایی کرد و واسمون خیر و خوبی خواست .
نگاهش که کردم جوان بود ولی وقتی رد شده بودیم از بغلش پیر به نظر می اومد‌‌..
ما اونشب آروم به خونه رفتیم 
به  او گفتم:  مرد  امشب بچه هاشو قبل از خواب می بینه و شاید با همسرش شام بخوره ..
گفت : کار به موقعی بود خوشحالم که برگشتم و سوارش کردم  و امروزم مفید بود ..


 

ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 153 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 14:59