از زمینی که دیگر با آن آمیخته ای

ساخت وبلاگ


جهان  هنوز هم به ما و  آدمهای زیادی بوسه ها و آغوشهای گرم مادرانه بدهکار است و بدهکار خواهد ماند.
 
 اگر از حال من میپرسی
خوب میدانی که اینور هیچ خبری نیست جز اندوه نبودنت .
از لحظه های بودنت هزار هزار خاطره دارم.
که این سالها مدام با مرورشان  گریه سردادم یا گاه خندیدم ..
حالا  از  روزهای رفتنت یک چیز قشنگ زاده شده،  و  امسال دوازده سالشه.
 صدایش میکنم غم ، یا اندوهِ نبودنت ، نداشتنت .
 دردناک است،  فراموش نمیشود . یعنی نخواستم که فراموش بشود. تازه بود، تجربه نشده بود، یهویی بی خبر آمد و شروع  کرد به آموزش زنده بودن و  واقعیتهای دردناکش . 
که زندگی آنطور که همه سعی دارند باور کنند یا بقبولانند  نیست که فکر کنی اگر  یک اتفاق بد افتاد دیگر پیش آمدهای بدترش تمام میشود‌. و جهان از این اتفاق به بعد برایت رو به نیکویی می رود.
خیر،  
بلکه ما آدمها بر طبق روالی طبیعی، مکرر پیش آمد های بد و خوب ، تلخ و شیرین را تجربه می کنیم.
غم آمد،
 و شد یک همراه که خاطرات دوازده سال رفتنت را با من  زیست، شریک شد .
به من فهماند باور داشته باش تنهاتر و شکننده تر از آنی هستی که فکر میکنی ..
از  آن به درون رفتنها ، 
آن خودم را تنهاترین موجود روی زمین دانستن ها شخص جدیدی  متولد شد.
کسی که سعی میکند جز خودش به اتفاقات به آدمها‌ به موجودات اطرافش حساس باشد.
و باور کند 
 اندوه و غم چیزی نیست  جز زیادی به خود مشغول بودن  و فقط توجه بیشتر به غیر‌خودت هست که شادی می‌آورد. 
فقط در اینصورت به زیستنی مسالمت آمیز با اتفاقهای زندگی ات می رسی. 
مامان قشنگم 
من و غمِ نبودنت امروز دوازده ساله شدیم . 
دوستت دارم.
و هنوز هم گاه به شدت دلم  آغوش زنانه  و بوسه های مهربان مادرانه ات را میخواهد .

 

ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 140 تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398 ساعت: 22:46