جهان هنوز هم به ما و آدمهای زیادی بوسه ها و آغوشهای گرم مادرانه بدهکار است و بدهکار خواهد ماند.
اگر از حال من میپرسی
خوب میدانی که اینور هیچ خبری نیست جز اندوه نبودنت .
از لحظه های بودنت هزار هزار خاطره دارم.
که این سالها مدام با مرورشان گریه سردادم یا گاه خندیدم ..
حالا از روزهای رفتنت یک چیز قشنگ زاده شده، و امسال دوازده سالشه.
صدایش میکنم غم ، یا اندوهِ نبودنت ، نداشتنت .
دردناک است، فراموش نمیشود . یعنی نخواستم که فراموش بشود. تازه بود، تجربه نشده بود، یهویی بی خبر آمد و شروع کرد به آموزش زنده بودن و واقعیتهای دردناکش .
که زندگی آنطور که همه سعی دارند باور کنند یا بقبولانند نیست که فکر کنی اگر یک اتفاق بد افتاد دیگر پیش آمدهای بدترش تمام میشود. و جهان از این اتفاق به بعد برایت رو به نیکویی می رود.
خیر،
بلکه ما آدمها بر طبق روالی طبیعی، مکرر پیش آمد های بد و خوب ، تلخ و شیرین را تجربه می کنیم.
غم آمد،
و شد یک همراه که خاطرات دوازده سال رفتنت را با من زیست، شریک شد .
به من فهماند باور داشته باش تنهاتر و شکننده تر از آنی هستی که فکر میکنی ..
از آن به درون رفتنها ،
آن خودم را تنهاترین موجود روی زمین دانستن ها شخص جدیدی متولد شد.
کسی که سعی میکند جز خودش به اتفاقات به آدمها به موجودات اطرافش حساس باشد.
و باور کند
اندوه و غم چیزی نیست جز زیادی به خود مشغول بودن و فقط توجه بیشتر به غیرخودت هست که شادی میآورد.
فقط در اینصورت به زیستنی مسالمت آمیز با اتفاقهای زندگی ات می رسی.
مامان قشنگم
من و غمِ نبودنت امروز دوازده ساله شدیم .
دوستت دارم.
و هنوز هم گاه به شدت دلم آغوش زنانه و بوسه های مهربان مادرانه ات را میخواهد .
ساسو (sasoo)...
برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 140