یک بعدازظهر معمولی

ساخت وبلاگ
...

گاهی  وقتها یک بعدازظهر لخت کننده ی بهاری  خواب ادمهای زندگیت رو  می بینی که دیگه هیچ وقت برنمیگردن .چشماتو که باز میکنی به تخت چسبیدی تکون نمیخوری به یک جا خیره میشی  و یک خااالی عمیق توی سرت و یک تهی بزرگ توی قلبت حس میکنی .از دلتنگی مچاله میشی. چند ثانیه پیش اینجا بودند اونایی که  روزی در زندگی تو راه میرفتن حرف میزدند و میخندیدند  و حالا فقط گاهگاه در خوابهایت .

نسیمی از پنجره ی نیمه باز به صورتت میخوره بچه ها مثل همه ی خردادهای عمرت در کوچه بازی میکنند و هیچ مرهمی جای خالی زنان رفته ی زندگیت را پر نمیکند و فقط اشک می ریزی به  ناتوانیت در برگرداندن یک هزارم لحظه هایی که نام گذشته گرفته اند بازگرداندن لبخندهایی که دوست داشتی مهرهایی که دیگر نیستند چشمهایی که به روی زندگی بسته شدند 

چشماتو می بندی تا شاید دوباره به رویایت برگردی به زنانی که روزگاری قهرمانهای داستان زندگی ات بودند ..

چشم می بندی ... زندگی در تاریکی فرو می رود 

ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 209 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 2:33