مامان فاطمه ی فهیمه

ساخت وبلاگ

...
اخرین نوشته ی  پدر " ری را "  رو  در فیس بوکش خواندم 
از زبان در سوگ نشسته ایی که می نشیند و به تک تک آن لحظه های اخرین دیدار فکر میکند وقتی نمیدانست آنها اخرین بارها هستند ...
آخرین نگاه ، آخرین واژه های رد و بدل شده در فرودگاه ، جامه ی زرد  دختر  و پالتوی سیاه پریسا..
بعضی سوگواری ها هرگز تمام نمی شوند... یادم آمد مامان اخرین بار که خونه ی من بود یک خرس جاکلیدی کوچولو داشتم که همه اش افتاده بود اینور اونور
یک روز گفت چرا این خرس زیرِ دست و پاست. بعد
با یک روبان گره زد به قفسه ی کتابخانه ام ..
یک هفته بعد برای همیشه رفت. 
چندماه بعد من از آن خانه اسباب کشی کردم. قفسه های کتابخانه ام را باز کردم اما  آن آخرین گره  هارا  نه .

اون  قفسه را با گره های مادر به خانه ی جدید بردم ..و  دلم که برایش برای دستانش تنگ میشد می نشستم دقایقی به آن پیچ های اخرین گره خیره میشدم ..
یا تا ده سال اخرین حلوا کنجدی ایی که برایم درست کرده بود در یخچال نگهداشتم برای آنکه تمام عشق و مهرش را وقتی داشت درستش میکرد حس کنم ..
ما از آخرین ها هیچگاه باخبر نمی شویم ...
خیلی از آنها‌ را  وقتی حتی هنوز همه زنده ایم فراموش میکنیم..
مثلا امروز داشتم فکر میکردم اخرین بار چه روزی بود یا کدوم زمستان بود که مامان آن چکمه های سرمه ای رنگ قشنگم رو  شست و پشت بخاری اَرج گذاشت تا صبح وقت مدرسه اماده ی پوشیدن باشه و وقتی فردا پام کردم گرمای قشنگی داشت؟!
ما هیچ نمیدانیم ..
ما همین الان هم بعضی مهربانی ها و مهرهایی که می بینیم آخرین بار هست ..
به اطرافت خوب دقیق شو ...
#England

ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 133 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت: 15:32