صبح اونقدر زود منو برد استانبول شاپ خرید که هنوز باز نشده بود.
پس تصمیم گرفت بریم قبرستون سنت جورج که پسرعمه اش پارسال اونجا دفن شده بود ...
روی مزارش سه تا گل سنبل و هفت، هشتایی گل پامچال کاشته بودند.
او با نگاهی غمگین به قبر و من با نگاهی بی هدف به نصف شهر و تپه ها که پیدا بود ...
سرراه گفت میخواهی از گلهای پارک عکاسی بکنی؟ فقط چند دقیقه!
بعد از اینکه زرشک پلویی که به نظرم عاالی شده بود رو خوردیم ، با خواهرهاش در ایرانتصویری صحبت کرد...
بعدش آروم آروم روی مبل مشکی اتاق پذیرایی خوابش برد. در حالیکه تلویزیون روی شبکه جهانی بی بی سی بود ...
من مشغول تماشای فیلم آپارتمان شدم ...
فیلمی سیاه و سفید . روال داستان خیلی نرم و مرتب پیش میره. تنهایی و غربت آدمی وقتی نمی خواد در شهر بزرگی چون نیویورک شبیه بقیه بشه . همیشه اکثریت شبیه هم همه جا هستند و اگر نخوایی شبیهشان بشی هر روز تنها و تنها تر میشی .اما انتخاب با خودته ....
نمیدونم چرا یه صحنه ای بغض کردم و دو قطره اشک ریختم ... وقتی فِرِن که قصد خودکشی با قرصهای خواب آور رو داشت بعد از بازی با ورق روی تخت خونه ی بَکستِر آروم خوابش برد...
وسطهاش هم نوتیفیکیشن یکی از خبرگزاری های انگلیس اومد بالای صفحه ی گوشیم ،
که وزیر بهداشت کشور بریتانیا گفته : نتیجه ی خوبی خواهد بود اگر مرگ و میر رو زیر بیست هزار نفر نگهداریم ...
و هر مرگ برای ما یک تراژدیست...
آه ای روزگار ..
فیلم با لبخندی بر لبهام از اخرین صحنه تموم میشه ...
لااقل این یکی در دنیا پایان خوش داشت..
?Be a mensch. You know what that mean
A human being
ساسو (sasoo)...برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 150