.. و پدر

ساخت وبلاگ

وقتی منتظر اومدن جواب ویزا بودیم  و از انتظار خسته  و ناامید  از آینده ای نامعلوم حین تماس تصویری گاه باید شاهد سکوتی طولانی و اشکهایش میشدم و غم عالم و دو دلی و چه میشود و هزار فکر همزمان آرامش رو از جانم می برد 

حالا سه سال است که  از آنروزها گذشته آمده ام این جزیره شبها پدر زنگ می‌زند  گلوکوم همونموقع که بودم هم یک چشمش رو نابینا کرده بود چشم بعدیش هم  بیناییش  کم با افتادگی پلک شدید که گفته بودند جراحی نمیشه کرد حالا دلش و دلم تنگ شده است در تماس تصویری با دست پلکش را بالا نگه میدارد میگوید پس کی میایی ؟ من قلبم فشرده میشود، ولی میخندم .میگویم کرونا که رفت میام . دقایق اول فقط حرف میزند بعد با دست خوب پلکش را بالا می برد فقط نگاه می‌کند فقط با آن درصد کم بینایی اش که مانده و هر روز کم سوتر میشود در سکوت نگاهم میکند من بغض میکنم اما میخندم . می‌گویم مواظب خودت باش  چیزی نمیگوید فقط انگار میخواهد با آخرین نور بینایی چشمانش تصویر مرا تماشا کند و باز میگوید: قبل از مرگم بیا یکبار دیگه از نزدیک ببینمت . 

ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 111 تاريخ : سه شنبه 6 ارديبهشت 1401 ساعت: 5:11