زندگی

ساخت وبلاگ

با اکراه روزی سه بار قرص هام رو میخورم .

هر روز یک ظرف تمشک و توت فرنگی از حیاط میچینم .

خونه که طی دو هفته بستری بودنم منفجر شده بود داره کم کم با کمک همسر به شکل اول یعنی نیمه منفجر برمیگرده .

قرار از شمال انگلیس اینهفته مهمون بیاد .و خونه روی هواست بهمون گفتن غذا درست نکنید میخواهیم فهیمه رو ببریم بهترین رستوران شهر.

B خانم همسایه یه سرپا اومد دیدنم و خوشامدگویی با یه دسته گل قشنگ از باغشون و با کدو و لوبیا و بلوبری های از اِلاتمنت چیده شده . رز و مامان قشنگش هم اومده بودن و من جاموبایلی قلاب بافی ای که واسش بافته بودم رو بهش دادم.

اولین بار بعد بیمارستان بِنتو و مورتی گربه نارنجی های همسایه با دو اومدن پیشم بغضی شده بودم .

از فکر اینکه دوستان زنگ میزنن و نکنه بپرسن اصلا چی شد و من مجبور بشم اون پروسه ی دردناک دوهفته ای بستری و ماجراهاش رو بگم اضطراب و استرس میگیرم .

با بی رفتم پارک‌محل پیاده روی تا انرژیم برگرده تا خودمو امتحان کنم بدک نبود .

اما دیروز صبح از خواب پاشدم سرگیجه داشتم نبضم همه اش روی پنجاه میزد و بال نمی اومد .ناخن هام رو لاک قرمز زدم همسر از کار برگشت ماهی خریده بود ناهار درست کرد

حالم که کمی بهتر شد خواستم چمن بزنم اما دیدم کم میارم .پس همسر ادامه داد .و من بعد از کمی نشستن دو سه تا باغچه رو وجین و تمیز کردم بهتر شدم سرآخر یک کوه علف هرز درست شده بود . و نیمه شب دستهام و بازوهام گزگز میکردن هی بیدار میشدم .گذاشتم به حساب مشکل گردنم

باغ هزارتا تمیزکاری داره و ما هردو خسته ایم .. خسته

ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 23:27