وُمِ( ر )دِیز برای یک غمگین متعجب

ساخت وبلاگ

اینروزا داداش ( ح )عکس خودش و بابا رو از گردش در شهر با ویلچر میفرسته..

تن نحیف و لاغر و چهره ی غمگین پدر روی ویلچر و ح در پشت سرش قلبم رو فشرده میکنه..

احساس‌های بیهودگی ، بی مصرفی و غیره منو دوره کردند .

یخ میزنم ، بدنم اینروزا با هیچ لباس و پتو و آغوشی گرم نمیشه ..

دستهای سردم رو همیشه بین ران هام مخفی میکنم. شاید گرم بشن، دائم با گوشیم آب و هوای شهر رو چک میکنم به امید روزی کاملا آفتابی و گرم و بدون ابر و باران بدون باد ۲۰ کیلومتر بر ساعت ..اما تا ده روز دیگه خبری نیست ...

ناامیدی ، غم انباشته ، دست و پاهایی یخ زده ، فکر اینکه گویی قرار نیست هیچ چیز درست پیش بره حتی این درد ستون مهره هام حس هایی هستند که اینروزا با منند ...

غم لانه کرده و قرار نیست ول کنه بره ..

نگاه کردن به گلهای قشنگ حیاط ، حتی وقتی بِنتو گربه ی نارنجی باغ با یه میوی کشدار صورتش رو میچسبونه به صورتم و سلام میکنه اندکی از غمم کم نمی‌کنند..

منی که عاشق گلها و گربه ها بودم ...

و این حال برای اولین بار در عمرم برام عجیبه و تازگی داره

یعنی یه لول و رتبه بالاتر از همه ی غم های تجربه شده ی عمرم هست..

متعجبم اینروزا

یک متعجب غمگین یا برعکس..

ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 28 خرداد 1403 ساعت: 18:34